!!
کرده ام امشب
پرواز با پر خیال تو
تا اوج
تا انجا که جز من و تو کسی نباشد
دلم...
یک مزرعه می خواهد
یک تو
یک من
وگندمزاری طلایی رنگ
که هوایش اکنده با عطر نفس های تو باشد
چه زیباست
وقتی من در گندمزار طلایی رنگ
همراه با رقص افتاب
می رقصم و غلت می خورم
و درون اغوش تو جای می گیرم
چه زیباست
وقتی بازوان تو
بالشتی برای تخت
مزرعه خیال من می شود
چه زیباست
وقتی خوشه های گندم
محو من و تو می شوند
وما از شرم نگاهشان سرخ می شویم
چه ارامش بخش است
وقتی تو در بستر بی قرار شب
در میان گندمزار موهایم
می رقصی و غلت می خوری
و ارام مرا در اغوش خود جای می دهی
چه ارامش بخش است
وقتی سینه ات
تکیه گاهی برای سرم می شود
چه ارامش بخش است
وقتی حرارت تنت
سردی زمستان را
برایم تابستانی گرم می کند
چه پر هیاهوست
وقتی ستاره ها به هم اغوشی ما
چشمک می زنند
و مهتاب رقص نورش را
در بستر عاشقانه ی ما اجرا می کند
و ما از شادی این عشق
مانند افتاب در طلوع فردایی دیگر
در هم ذوب میشویم
و چه خیالی است این پرواز
وقتی می دانم
تو هیچ گاه
در زندگی من
طلوع نخواهی کرد...
نظرات شما عزیزان:
|